تهران (پانا) - او همان پیرمردی است که خانوادهاش رهایش کردهاند، خواباندهاندش رو به قبله، تا بمیرد. درمانی بهجز مرگ برای او وجود ندارد. این را حکیمِ اصفهانی میگوید. چاره فقط مرگ است. و این مرگ کِی فرا میرسد؟
تهران (پانا) - او همان پیرمردی است که خانوادهاش رهایش کردهاند، خواباندهاندش رو به قبله، تا بمیرد. درمانی بهجز مرگ برای او وجود ندارد. این را حکیمِ اصفهانی میگوید. چاره فقط مرگ است. و این مرگ کِی فرا میرسد؟
تهران (پانا) - مهمترین لحظهی فیلم آخرش اتفاق میافتد. جایی که پسربچه در راهپلّه زیرزمین ایستاده و دودل است به پدرش بگوید کشتهشدنِ زالوها کارِ چه کسیست یا نه. این همان لحظهای است که برای مخاطب آینده پسربچه را روشن میکند. هم آینده او را و هم رابطه با پدرش را. رابطهای که در سرتاسرِ فیلم مخدوش بوده و فقط چند دقیقهی پیش پدر او را مقابلِ خود ایستاده و به او گفته حرفهایش را به پدرش بزند.